سلام خسته نباشید
راهنمایی ها و ابراز همدردی هاتونو خوندم
شاید درست نباشه اینجوری بگم ولی من سزاوار سرزنش هستم چون این آدم بارها ولم کرد رفت خودم رفتم سمتش چون دردم اینه مگه من خطایی کردم ؟ چرا اون باید بزاره بره که من سرم پایین باشه؟
اگه همون شب تو تولد رابطمو باهاش تموم میکردم اوضام این نبود
یجورایی مقصر بودم چون با حرفاش تحریک میشدم زیاد بهش زنگ میزدم اگه جواب نمیداد ۲۰بار ۳۰ بار زنگ میزدم اگه جواب پی ام نمیداد براش فحش مینوشتم همش حس میکردم داره بهم خیانت میکنه
گاهی بهم میگفت سرکار نمیری بیکاری بند کردی به من
اما دیدین وقتی دل میشکنه دیگه آدم کاراش دست خودش نیست تا حدی که به قدری نا امیدم روزی هزار بار آرزوی مرگمیکنم و به خودم میگم میبینی حرف قشنگ فقط واسه زدنه کسی عمل نمیکنه منم باید شیطنت میکردم این آدم کلا کشته اینه درگیر کسایی باشه که معدرت میخوام در شان من نیست ولی اگه بخوام توصیفش کنم این ادم عاشق کسایی میشه که از زیر اینو اون بکشتشون بیرون
به برادرش پیام دادم اصلا نخوند چون به اونا میگفت مهسا دوستمه حتی بهم گفته بود مامانم داداشم دوستت دارن ولی از ترس اینکه سرزنش نشه میگفت من دوستشم چندباری مادرشو بیرون دیدم خواستم سوارش کنم همه چیو بهش بگم(به نظرتون این کار حماقته؟)
ولی...
خیلی خستم خیلی
راستش باشگاه میرفتم ولی خونمونو عوض کردیم و درگیر رفتارای این آقا بودم....
اشاره کردین که پسرا اکثرا درگیر ازدواج نمیشن چیزی که برام گنگه اینه که مشکل من تو این رابطه فقط انتخاب این آدم بود؟؟